آخییییییییش . . . چه روز درازی بود امروز.
چه خوبه آدم شب به یه مامن آرامش بخشی پناه بیاره بعد از بی پناهی های طولانی روزانه . .
امروز کلی زحمتکش شده بودم .صبح که پا شدم برم دنبال زندگیم ، برقای خوابگاه رفته بود و برف می بارید و شوفاژها سرد شده بودن . باید اول می رفتم دانشگاه تا یه ساعت واسه امتحان فردا نت بردارم . 9.5 رسیدم سر کار . بعدش کار کار کار .تا ظهر .سروشی رفته بود وامی رو که ریختن واسمون برداشت کرده بود که بریزیم به حسابمون . باید می رفتم بانک .در سریعترین زمان ممکن این کارو انجام دادم و برگشتم و دوباره کار ، کار ، کار.
بماند که توی راه برگشت پول آقای راننده رو ندادم و وقتی پیاده شدم دیدم کله 4نفر سرنشین تاکسی به سمت من چرخید .و من هم هاج و واج تازه خانوم دوزاریش افتاد کرایه نداده و خوشحاله . . .
فردا کتابمون می ره واسه چاپ . خیلی خوشحالم . ساعت 5 از کار رفتم پیش آقای "م" ناشر . اونجا تا ساعت 7.5 دوباره کنترل نهایی رو کردیم و من بدو بدو برگشتم که خیر سرم فردا امتحان دارم . تا الان که دیگه کم کم خوابم گرفته با بچه ها شام خوردیم و گپ زدیم و خندیدیم و حالا تازه باید برم سر اصل ماجرا . . .
خدا جونم شکرت از زندگی قشنگی که بهم دادی .
Mobarak bashe