سللللللللللللللللللااام .
امشب هم طبق معمول بسیار کم وقت دارم .
۱- واسه دوستم اتفاق بدی افتاده . داره نامزدیش به خاطر لجبازی خانواده ها به هم می خوره . امشب علیرغم کارای زیادی که داشتم همش مشغول دلداری تلفنی و اس ام اسی به اون بودم . هنوزم از فکرش نمی تونم بیام بیرون . چون همش خاطرات خودم و سروش رو داره واسم زنده می کنه . مشکلاتی که داشتیم . . . موقعیت سختش رو درک می کنم .
۲- خدارو شکر خیلی چیزا خریداری شد .
۳- خدارو شکر در لحظاتی که دستمون داشت تنگ می شد یه کم پول اومد دستمون . خیالمون آروم گرفت . من داشتم سروش رو کچل می کردم که تو بدموقع ماشین خریدی دستمون خالی شد .
۴- خداروشکر کتابمون سر و مر و گنده چاپ شد اومد دستمون .
۵- این روزها به علت دوری مسافت با خانواده عروس خانوم خونواده آقاداماد ما رو برای خرید لوازم همراهی می کردند و اختلاف نظرها برای انتخاب وسائل بسی دیدنی بود.
۶- سروشی نازنازوی من که تا حالا ۲ روز پشت هم بازار نرفته بود روز سوم رسما افقی شد و در تختخواب بسی کیف کرد . در همان حالی که کوزت خانوم و پدر و مادر بی گناهشان در خانه جدید مشغول اقدامات کارگری بودند .
و آخر اینکه این روزها من تا جان در بدن دارم مشغول همه نوع کار و فعالیتی هستم . !
آخی چند هفته ای هست که هروقت توی آینه نگاه می کنم می بینم پلک هام در آستانه بسته شدنه .
البته اون ۴ روز تعطیلی که از بابت خرید داشتیم باعث شد ما بسیییییار به خودمون برسیم و آقای سروش هم تیپ ما رو تایید کردن . خداییش خیلی خوشگل شده بودم بعد چند هفته داغونیت . .!
تااااااااااااااااااااااااااا فردای بهتر .