سلام سلام سلام
وای دلم می خواد تا جزئیات عروسی یادم نرفته ثبتش کنم . چه بهتر اینجا ثبت بشه که کسایی که دوست دارن بخونن و لذت ببرن . چه اونایی که عروس شدن و خاطرات قشنگشون براشون زنده می شه . چه اونایی که بعد از این عروس می شن دلشون غنج (قنج )عجله کنن .
و اماااااااا . . . . . . ..
از اونجایی که وقت ما بینهایت فشرده بود من تا روز قبل از عروسی یعنی چهارشنبه لباس و کفش پا تختی نداشتم . صبح لباس پوشیده بودیم و حاضر شده بودیم با سروش بریم پاساژ ونک واسه خرید که سروش خیلی بی مقدمه ( گلاب به روتون ) بالا اورد و حسابی ما رو ترسوند .آخرش هم معلوم نشد واسه چی ! یه کمی وایسادیم سروش حالش جا بیاد و راه افتادیم . خودمو آماده کردم که به سرعت هرچی پیش آمد بخرم و قال قضیه رو بکنم . اولین پیرهنی که پوشیدم سروش رو حسابی هیجان زده کرد و وقتی در اتاق پرو رو باز کرد یه wow غلیظی از خودش سر داد . ولی از اونجایی که قیمتش140 تومن بود و کف گیر ما در یک روز مانده به عروسی حسابی به ته دیگ خورده بود و با میزانی آینده نگری می خواستیم مبالغ موجود رو هم از کف ندیم خریدش موکول شد به دیدن مابقی مغازه ها .
خلاصه آخرش یه پیرهن مشکی و طلایی پیدا کردم که شیک بود . درضمن مناسب مراسم عصر بود . هم رسمی بود و هم لباس شب نبود .قیمتش هم شد 50 تومن . تصویب شد و خریدیمش. ولی کفش هاش خیلی زشت بود . سروش دوست داشت کفش جلو باز بخرم با پاشنه خیلی بلند .از اونایی که خیلی ملوسن . ولی بازار کلا خالی شده بود از این تیپ کفش ها . رفتیم میلادنور ولی دیگه 2 ظهر شده بود و تعطیل کرده بودن . برگشتیم خونه تا اقلا از بقیه کارا عقب نیفتیم . اون روز تقریبا آخرین روز اخلاق سگی من بود .هرچی سروش آهنگ شاد می ذاشت و توی ماشین بالا و پایین می پرید من یه لبخند ماست تحویل می دادم . از راه رسیدیم و من رفتم توی اتاق سروش لباسمو در آرم . برگشتم توی هال دیدم سروش تلویزیون گرفته زده pmc روی مبل لمیده داره واسه خودش موزیک گوش می ده . الهی بمیرم جلوی مامانش ضایعش کردم و گفتم سروش ما این همه کار داریم اون وقت تو نشستی جلوی تلویزیون !!!!! سروشی هم که عادت به بازارگردی نداره گفتش که خب عزیزم ۴ ساعت توی بازار گشتیم پاهام درد می کنه . و در این لحظات بود که خون من از بی خیالی سروش به جوش اومد و دیالوگ مشاجره گونه ای !!! بین ما در گرفت . تازه مامانش هم شاهد بود و من اون موقع حسابی دلم خنک شد .
بعدش بازم رفتیم خونمون که گردگیری نهایی رو بکنیم که من با یه سری کار انجام نشده رو به رو شدم . اون روی سگم اومد بالا و هی پشت هم تند تند به سروشی شلیک کردم و اونو بهت زده سرجاش میخکوب کردم .
این چیزا رو می نویسم که اگر کسی در آستانه ازدواج اینجا رو می خونه از کانتکت های پیش از ازدواجشون وحشت نکنه . چون من هم وقتی فهمیدم این مساله اپیدمی هستش خیالم راحت تر شد .
اما از پاچه گیری ها که بگذریم آفتاب که غروب کرد اخلاق من هم از گندی به مهربونی متمایل شد . بگی نگی هیجان قضیه منو گرفته بود .
غروب خودم تنهایی رفتم پاساژگلدیس و در عرض ۱۵ - ۲۰ دقیقه یه کفش با اون مشخصات پیدا کردم و خیلی ازش خوشم اومد و به نصف قیمت هایی که توی میلاد می دیدم خریدمش .۲۴ تومن . شبش دایی سروش که از آمریکا اومده بود به همراه ۲ تا دایی دیگه و مادربزرگ شام اونجا بودن و من از اینکه تا دیروقت بیدار بمونیم و برای آرایشگاه فردا خوابالو باشم استرس گرفتم . ولی رودربایستی رو کنار گذاشتم و ساعت ۱۱ به همه شب به خیر گفتم و لالا کردم .
صبح ساعت ۷ خواهر سروش بیدارم کرد . قرار شد که با هم بریم . رفتم دوش گرفتم و سروشی رو که توی خواب ناز بود بوسیدم وراهی آرایشگاه شدم . حقیقتش زیاد به کار آرایشگرم اعتماد نداشتم چون از آرایشگاههای معروف عروس نبود .اما قبل از این توی یه آرایشگاه معروف عروس ۵-۶ سال کرده و روزی یه عالم عروس درست می کرده . خلاصه من اصلا رویا نبافته بودم که یه عروس رویایی بشم . البته خانوم آرایشگره فوق العاده دوست داشتنی وزیبا و معنوی و مومنه . خیلی خانومه و من هم خیلی به دلش نشستم و ازم تعریف کرد .
همون طوری که موهام بیگودی پیچیده می شد و زیر سشوار نشسته بودم به مراحل پیچیده و متنوعی فکر می کردم که تا شب انتظارمو می کشه و خداخدا می کردم که از پسشون بربیام . از خودم می پرسیدم یعنی می تونم ؟؟؟؟
سلام
وبلاگه با حالی داری
یه سری هم به من بزن اگه وقت کردی
راستی اگه قابل دونستی منو لینک کن
فعلاْ
بای
منتظرم ...
سلام عزیزم
راستش هفته دیگه عروسیمه و همش دارم مثل تو بهش می توپم . بی خیالی مردا انگار اپیدمیه :)